binam
Active member
یکى در باغ خویش رفت. دزدى را دید که پشتواره پیاز بسته و قصد بردن آن را دارد!
گفت: در این باغ چه کار دارى؟
گفت: در راه مى گذشتم ناگاه گردبادى وزید و مرا در این باغ انداخت!
گفت: چرا پیاز کندى؟!
گفت: چون باد مرا مى ربود دست در بته پیاز مى زدم و از زمین برمى آمد!
گفت: بسیار خوب! آنها را که گرد کرده و پشتواره بست؟!
گفت: واللَّه من نیز در این اندیشه بودم که تو آمدى!!
گفت: در این باغ چه کار دارى؟
گفت: در راه مى گذشتم ناگاه گردبادى وزید و مرا در این باغ انداخت!
گفت: چرا پیاز کندى؟!
گفت: چون باد مرا مى ربود دست در بته پیاز مى زدم و از زمین برمى آمد!
گفت: بسیار خوب! آنها را که گرد کرده و پشتواره بست؟!
گفت: واللَّه من نیز در این اندیشه بودم که تو آمدى!!