پیاز!!!

binam

Active member
یکى در باغ خویش رفت. دزدى را دید که پشتواره پیاز بسته و قصد بردن آن را دارد!

گفت: در این باغ چه کار دارى؟

گفت: در راه مى‏ گذشتم ناگاه گردبادى وزید و مرا در این باغ انداخت!

گفت: چرا پیاز کندى؟!

گفت: چون باد مرا مى‏ ربود دست در بته پیاز مى ‏زدم و از زمین برمى آمد!

گفت: بسیار خوب! آنها را که گرد کرده و پشتواره بست؟!

گفت: واللَّه من نیز در این اندیشه بودم که تو آمدى!!
 
بالا