مردم شناسی

mw.ashel

New member

مردم شناسی خواندم. 7 سال تمام. از 18 سالگی تا 25 سالگی. از روزهای نیمه نادانی تا ایام نیمه پختگی.

هفت سال مردم شناسی خواندم؛ در کنار آدم هایی که ته به مژه هایشان ریمل می زدند و رشته شان را مسخره می کردند، و در کنار آدم هایی که فیلم خوب می دیدند و کتاب غیر درسی می خواندند و رشته شان را دوست داشتند. هفت سال مردم شناسی خواندم و هفت سال از آدم های خارج از دانشگاه شنیدم: «حالا یعنی مردم رو می شناسی؟» هفت سال لبخند زدم و هفت سال مودبانه جواب دادم: «اِی...»

و هفت سال جواب شنیدم: «حالا بگو ببینم، من چه جور آدمیم؟» هفت سال سکوت کردم. هفت سال دیگر هم سکوت خواهم کرد. و حتی هفت سال دیگر.


ما مردم شناسی خواندیم.

از فرهنگ حرف زدیم و از آداب و رسوم این قبیله و آن شهر و این روستا. از آداب و رسوم بالغ شدن، عاشق شدن، ابراز عشق کردن، هرگز ابراز عشق نکردن، از آداب و رسومِ از بی عشقی پرپر شدن، مردن. مردن در کنار کسی که دوستش نداری. مردن در کنار همسری که آرزوی مرگش را داری. همانی که به زور به عقدش در آمدی؛ بر اساس رسم قبیله. به خاطر پایان یافتن جنگ، به خاطر چند کیلو برنج و چند راس اسب، به خاطر این که عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان ها بسته اند.

مردم شناسی خواندیم؛ صفحه به صفحه، به ، کتاب به کتاب. استادها آمدند و رفتند. استادها گفتند و گفتند و گفتند. 7 سال گذشت. مدرک کارشناسی شد کارشناسی ارشد.
حالا می دانم که هرگز نمی شود در جواب به سوال «حالا بگو ببینم، من چه جور آدمیم؟» تنها یک جمله گفت، یا حتی یک پاراگراف، یا حتی یک صفحه. حالا می دانم که «مردم» در کلمه خلاصه نمی شوند. آنها یک روز «نازنین و دوست داشتنی اند» و یک روز «عوضی نفرت انگیز». یک روز آن قدر احساساتی اند که پای تلویزیون، خیره به دهان اخبار گو، به پهنای صورت اشک می ریزند و یک روز با پوزخندی بر لب، کنار جنازه های بیرون افتاده از ماشین های تصادفی، سلفی می گیرند. یک روز عاشق اند و عشقشان را به عرش می برند و یک روز همان عشق سابق را به فرش می کوبند و مشت و لگد بارانش می کنند. یک روز کارمندی محترم و آبرومند در شرکتی بزرگ اند و یک روز در قامت یک داعشی، سر از تن انسان جدا می کنند. جمعه ها سر چهارراه برایت ترمز می کنند تا از خیابان رد شوی و دوشنبه ها سر همان چهارراه از رویت رد می شوند.



:riz277: نه. مردم را نمی شود یکبار و برای همیشه شناخت. مردم مثل رود اند. رودی که در جریان است، می رود، می رود، می رود و هرگز نمی ماند. مردم را باید در شرایط مختلف، در روزهای مختلف، در مودهای مختلف، در موقعیت های اجتماعی مختلف، در حالت های عاطفی مختلف، در فصل های مختلف و در مکان های جغرافیایی مختلف شناخت. وقتی که مجرد اند و وقتی که متاهل، وقتی که بی پول اند و وقتی که پولدار، وقتی برنده اند و وقتی بازنده، وقتی اوضاع به کام شان است و وقتی نیست، وقتی در وطن اند و وقتی در غربت، وقتی کارمند اند و وقتی رئیس، وقتی غرق در ماتم اند و وقتی سرشار از خوشی، وقتی آویزان از میله اتوبوس بی آر تی اند و وقتی نشسته بر روی صندلی هواپیمای لوفت هانزا، وقتی شستشان به نشانه ی «لایک» بالا است و وقتی در حال هو کشیدن اند...


مردم را باید هر روز و هر ساعت شناخت. چرا که آنها رود اند. می روند و هرگز نمی مانند. می روند و تغییر می کنند و ثابت نمی مانند.:dadad4:

نوشته شده " توسط آنالی اکبری"
 

varia

Well-known member
زندگی شهد گل است زنبور زمان میمکدش, آنچه میماند عسل خاطره هاست.

هفت سال پیش داشگاه شهیدبهشتی ١8 آبان ناخودآگاه به یک بنده خدایی یه محبت کوچولویی کردم, بهم گفت تا آخر عمر فراموش نمیکنه این محبتو, الان هفت ساله هر سال ١8 آبان پیام میده تشکر میکنه. خیلی جالبه برام ... ولی ...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mw.ashel

IL-2

Well-known member
فضولی !!!

زندگی شهد گل است زنبور زمان میمکدش, آنچه میماند عسل خاطره هاست.

هفت سال پیش داشگاه شهیدبهشتی ١8 آبان ناخودآگاه به یک بنده خدایی یه محبت کوچولویی کردم, بهم گفت تا آخر عمر فراموش نمیکنه این محبتو, الان هفت ساله هر سال ١8 آبان پیام میده تشکر میکنه. خیلی جالبه برام ... ولی ...

ولی چی ؟! :smiliess (11):
 

mw.ashel

New member
حکایت آدمها، حکایت عجیبی هست. یه روزی میبینی آدمهایی که مجبورا هر روز باهاشون سروکار داشتی دست به دست هم دنیات رو برات جهنم کرده بودند،و آرامشی برات نگذاشته بودند،الان وقتی میبینند دیگه نمیبیننت اظهار دلتنگی میکنند ویادت میکنند،آدم اونوقت نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت ولی جای شکر داره که همیشه یادآور خاطر خوشی براشون هستم برخلاف خودشون.
خدایا واقعا یا من نمیتونم آدمها رو خوب بشناسم و یا واقعا آدمها و این مردم رنگارنگ اند.
 
آخرین ویرایش:

varia

Well-known member
ولی چی ؟! :smiliess (11):

ولی بعضی انسانها هم هستند که بخاطر نمک نشناسی، یادشونم باعث ناراحتیت میشه.

همه چیز این دنیا جز وجود خدا نسبی هست پس نباید انتظاری از انسانهاش داشت چرا که خودشونم نمی دونند در کدوم دین و مسلک هستند.
 

mw.ashel

New member
می ترسم از بعضی آدمها...

می ترسم از بعضی آدمها...
آدمهایی که امروز دوستت دارند و فردا بدون هیچ توضیحی رهایت می کنند...
آدمهایی که امروز پای درد دلت می نشینند و فردا بیرحمانه قضاوتت می کنند...
آدمهایی که امروز لبخندشان را می بینی و فردا خشم و قهرشان....
آدمهایی که امروز....
قدرشناس محبتت هستند و فردا طلبکار محبتت...
آدمهایی که امروز با تعریف هایشان تورا به عرش می برند و فردا سخت بر زمینت می زنند..
آدمهایی که مدام رنگ عوض می کنند...
امروز سفیدند،فردا خاکستری، پس فردا سیاه...
آدمهایی که فقط ظاهرا آدمند....
چیزی هستند شبیه مداد رنگی های دوران بچگی مان!!!
هرچه بخواهند می کشند... :riz277::painting:
 

varia

Well-known member
آدم هایی كه میدانند چه میخواهند را دوست دارم!
آدم هایی كه مرز دارند،
كه نه گفتن بلدند، عذر خواستن را بلدند, تقصیر را به گردن میگیرند
و میتوانند بگویند چه چیز را میخواهند و چه چیز را نمیخواهند.
آدم هایی كه تو را در "هزارتوی ابهام" و "حدس بزن چه چیزی توی دلم دارم" گرفتار نمیكنند!
آدم هایی كه از حرفهایت بی ابهام برداشت میکنند و میدانند دوست یعنی با خیال تخت سخن گفتن
آدم هایی كه مرزشان مشخص است زندگی را راحت میكنند...
نگاه میكنی و میبینی همپوشانی مرزها بین تو و او چقدر است،
چیزی كه میخواهد را میشود به او داد،
چیزی كه میخواهی را میتوانی بگیری!
كه اگر نشد نه كسی احساس قربانی بودن میكند....
نه حس فریب دارد،
نه بار دِین خویش را بر شانه دیگری می گذارد.....
آدم هایی كه مرز دارند غنیمتند ! آدمهایی که با خود حقیقی معرفی میکنند,
شفافیتشان شفافیت می آورد...
نه گفتنشان نه گفتن را آسان میكند...
تنهایت نمیگذارند وقتی احساس کنند یک پله پیش افتاده اند...
خودشان هستند و میگذارند خودت باشی...
بی قضاوت،
بی دلخوری،
بی رنج...
 
بالا