عشق و زمان

mw.ashel

New member

12708586245043754232.jpeg




روزی ،روزگاری در جزیره ای تمام احساسات با هم زندگی می کردند. شادی ، غم ،دانش و ... و همچنین عشق.

روزی مشخص شد که جزیره به زودی در آب فرو خواهد رفت.بنا براین همه قایقی ساختند تا جزیره را ترک کنند.به جز عشق!



عشق دوست داشت تا آخرین لحظه در جزیره باقی بماند.اما هنگامی که جزیره در حال غرق شدن بود او تصمیم گرفت از دوستانش کمک بگیرد.پول پرستی با قایقی بزرگ از کنار عشق گذشت. عشق گفت:می توانی مرا با خودت ببری؟



پول پرستی پاسخ داد: نه! نمی توانم .قایق من پراز طلا و نقره است . جایی برای تو نیست.
عشق تصمیم گرفت از غرور کمک بگیرد. غرور با قایقی زیبا از کنار او می گذشت.



غرور لطفا به من کمک کن.

من نمی توانم به تو کمک کنم . تو خیلی خیس هستی و ممکن است قایقم را خراب کنی.



پس عشق به سوی غم رهسپار شد.

غم آیا اجازه می دهی با تو بیایم؟



عشق عزیز من خیلی غصه دار هستم ،باید تنها باشم.

شادی از کنار عشق گذشت.اما به قدری شادمان بود که صدای عشق را نشنید.



ناگهان صدایی شنیده شد:بیا عشق،من تو را با خود می برم.صدا پیر آرامش بخش و متین بود.عشق حتی فراموش کرد که از او بپرسد که به کجا می روند.هنگامی که به زمین خشک رسیدند.



عشق از دانش پرسید:
چه کسی به من کمک کرد؟


دانش پاسخ داد: زمان!
چرا زمان به من کمک کرد؟



دانش با لبخندی آکنده از عقل و منطق پاسخ داد:
زیرا تنها زمان ظرفیت و گنجایش این را دارد که ارزش عشق را بداند.:rolleyessmileyanim::(40):
 
آخرین ویرایش:

obstetrician88

New member

12708586245043754232.jpeg




روزی ،روزگاری در جزیره ای تمام احساسات با هم زندگی می کردند. شادی ، غم ،دانش و ... و همچنین عشق.

روزی مشخص شد که جزیره به زودی در آب فرو خواهد رفت.بنا براین همه قایقی ساختند تا جزیره را ترک کنند.به جز عشق!



عشق دوست داشت تا آخرین لحظه در جزیره باقی بماند.اما هنگامی که جزیره در حال غرق شدن بود او تصمیم گرفت از دوستانش کمک بگیرد.پول پرستی با قایقی بزرگ از کنار عشق گذشت. عشق گفت:می توانی مرا با خودت ببری؟



پول پرستی پاسخ داد: نه! نمی توانم .قایق من پراز طلا و نقره است . جایی برای تو نیست.
عشق تصمیم گرفت از غرور کمک بگیرد. غرور با قایقی زیبا از کنار او می گذشت.



غرور لطفا به من کمک کن.

من نمی توانم به تو کمک کنم . تو خیلی خیس هستی و ممکن است قایقم را خراب کنی.



پس عشق به سوی غم رهسپار شد.

غم آیا اجازه می دهی با تو بیایم؟



عشق عزیز من خیلی غصه دار هستم ،باید تنها باشم.

شادی از کنار عشق گذشت.اما به قدری شادمان بود که صدای عشق را نشنید.



ناگهان صدایی شنیده شد:بیا عشق،من تو را با خود می برم.صدا پیر آرامش بخش و متین بود.عشق حتی فراموش کرد که از او بپرسد که به کجا می روند.هنگامی که به زمین خشک رسیدند.



عشق از دانش پرسید:
چه کسی به من کمک کرد؟


دانش پاسخ داد: زمان!
چرا زمان به من کمک کرد؟



دانش با لبخندی آکنده از عقل و منطق پاسخ داد:
زیرا تنها زمان ظرفیت و گنجایش این را دارد که ارزش عشق را بداند.:rolleyessmileyanim::(40):



واقعا ازت ممنونم
چقدر جمله های پرمفهومی
من همیشه تمام جمله هاتو در زندگیم برای خودم قاب میگیرم..................
عین واقعیت بود...........................و عشق واقعی من فکر کنم چیزی هست که خیلی جاها با وجود خیلی چیزها با اینکه مقدس است ولی نابود میشه ...............و خوبه که هنوز اون عشق پاک هنوز صبور است.......و اینکه با پاکی میدونه که زمان همه چیزو عوض میکنه و باز هم صبوری میکنه چون قدر پاک بودنو میفهمه و با زز هم با وجود موانع زیاد خیلی ها حتی اگر خودشم نخاد چنان هدایتی از طرف خدا میشه که عشق را هدر ندانسته و با پاکی و مقدسی یا کنار میاد یا اینکه تحمل میکنه که همچنان حتما گذر زمان همه چیزو تغیییر میده

ممنونم خواهر گلم از پشتیبانیت و دلسوزیت برای همه
 

shiva3322

New member
خیلی قشنگ بود میسییی:sad:

اصن میام انجمن عاشخخ می شم هی زندگی:sad::rolleyessmileyanim:
 

mw.ashel

New member
عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
 
بالا