انسان های بزرگ

admin

Active member
پرسنل مدیریت
روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.

پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.​

دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.​

یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر!​

دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟​
بله کاملا همینطور است.​

دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.
 

hasti 70

New member
salam;mamnoon babate matne ziba
virus az alayeghe mane va az didane yek virus shenas khoshhalam. movafagh bashid
 

varia

Well-known member
بر سنگ قبر کشیشی در کلیسای وست مینستر انگلستان نوشته شده است:

کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم.
کمی بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر بدهم.
بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهر خودم را تغییر بدهم.
در سالخوردگی به این نتیجه رسیدم که خانواده خودم را تغییر بدهم.
اکنون که در آستانه مرگ هستم دریافتم که اگر از روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را نیز تغییر بدهم.
 

mexin

Well-known member
top7se0baoo117fvrrxx.jpeg
 

alireza-ja

New member
بر سنگ قبر کشیشی در کلیسای وست مینستر انگلستان نوشته شده است:

کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم.
کمی بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر بدهم.
بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهر خودم را تغییر بدهم.
در سالخوردگی به این نتیجه رسیدم که خانواده خودم را تغییر بدهم.
اکنون که در آستانه مرگ هستم دریافتم که اگر از روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را نیز تغییر بدهم.

خیلی عالی بود
 
بالا