خاطرات مامایی

atefe

New member
هر نوع خاطره مربوط به مامایی رو اینجا مطرح کنید..خاطرات کارورزی و دانشگاه:smiliess (3):

خاطرات دانشجویی..خوابگاهی تونو هم میتونین مطرح کنین
:riz481:​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

leiliyebidel

New member
آخه عاطفه جون خاطرات ما ک خط قرمزه بد جووووووووووووووووور!!!ناجووووووووووووووووووور!!در حد فضا!!!!!!!!:thumbsupsmileyanim:
 

cheshmak

New member
سلام دوستان من ميخوام يه خاطره تعريف كنم
من دانشجوي ترم 7م تقريبا هفته پيش بود كه شبكار بودم خيلي هم مريض داشتيم و حسابي شلوغ بود طرفاي ساعت 3 بامداد بود دوستم گرسنه ش شده بود و از من خواست كه باهم بريم تو رخت كن كه يه چيزي بخوره ،من بش گفتم تو برو منم الان ميام.خلاصه اون رفت و من با چند دقيقه تاخير رفتم دنبالش ،دم در رخت كن بودم كه يه صداي جيغ بنفش اومد و بلافاصله بعد يه جونور بزرگ تپل مپل وخوشگل از رخت كن با سرعت نور زد بيرون كه اصلا همون موقع متوجه نشدم چي بود،بعد از به جا اومدن حال دوستم و فراري دادن اون جونوره فهميديم كه آقا موشه كه يه موشه چاق وچله بود و بهش گرزه هم ميگن(اندازه ي يه گربه س) (فكر كن!)
رفته بود سراغ وسايل ما كه تو كمد بودن (البته به اين نكته اشاره كنم كه قفل كمد خراب بود)از قضا از كيف دوست من كه ظاهرا يه بوهاي خوبي هم ازش ميومده خوشش اومده بوده وكيف دوست بيچاره منو تا تونسته بود با اين دندوناي قشنگش گاز زده بود و سوراخ سوراخ كرده بود و از همه جالب تر اينكه ساندويچ نون و پنيري هم كه توش بود نوش جان كرده بود و ما وقتي رسيديم كه اثري از نون وپنير نبود.
از اون شب به بعد تصميم گرفتيم كه نه بامون چيزاي خوشمزه ببريم ونه وسايلمونو تو رختكن دانشجوها بذاريم!
 

atefe

New member
آخه عاطفه جون خاطرات ما ک خط قرمزه بد جووووووووووووووووور!!!ناجووووووووووووووووووور!!در حد فضا!!!!!!!!:thumbsupsmileyanim:
بی خیال خط قرمز اینجا همه علوم پزشکی هستن!
ازکلمات خیلی علمی هم استفاده میکنیم و رعایت مسائل تا واسه سایت مشکل پیش نیاد:applause:
 

sakar

New member
از اون خط قرمزا گذشته خاطره ی چشمک خیلی راحت میتونه دور اون بیمارستانو خط بکشه

مگه اونجا بهداشت محیط نداره بهشون اطلاع بدید یا از خود واحد بهداشت محیط بیمارستانتون شکایت کنید

چون اصلا این مسله شوخی بردار نیست

کوتاهی نکنید چون همین یه دونه موش مشکلات جدیو بوجود میار

استادمون میگفت که تو سوید یه مگس نمیتونی پیدا کنی ولی تو ایران مگس عادیه

دیگه نمیدونستم موش هم عادی شده

مسایل بهداشتی رو حتما جدی بگیرید شوخی بردار نیست
 

cheshmak

New member
ما اين موضوع رو اطلاع داديم sakarجان
ولي متاسفانه اهميتي به اين موضوع نميدن اين بيمارستانه خيلي قديميه و اصلا بش رسيدگي نميشه
 

sakar

New member
ما اين موضوع رو اطلاع داديم sakarجان
ولي متاسفانه اهميتي به اين موضوع نميدن اين بيمارستانه خيلي قديميه و اصلا بش رسيدگي نميشه

واقعا تاسف برانگیزه که بعضیا وجدان کاری ندارن

بااینحال شما میتونید خودتون یکاری انجام بدید
کمدتونو کاملا تمیز کنید و درز وشکافاشو بگیرید از چسبای پهن هستش از اونا استفاده کنید و قفل کمدتون هم خودتون عوض کنید
درسته این کارا واستون هزینه داره ولی زیاد نیست فقط حوصله میخواد
امیدوارم اینکارو انجام بدید شاید دوستاتون هم از شما تقلید کردن

هیچوقت همزیستی با هیچ حشره یا جونده ایو که مال خودتون نیست تحمل نکنید حتما اقدام کنید
ما خودمون هرروز چندین بار دست ورومونو میشوریم بازم کثیفن حالا تصور کن یه موش میتونه چقد آلودگی رو با خودش حمل کنه
 

esi01360

New member
ای بابا قرار شد خاطره بگینا نه دادگاه حل وفصل .:ahi5slcgm04mi8jqqkl:smiliess (4):
 

Anesthesia

Member
از اون خط قرمزا گذشته خاطره ی چشمک خیلی راحت میتونه دور اون بیمارستانو خط بکشه

مگه اونجا بهداشت محیط نداره بهشون اطلاع بدید یا از خود واحد بهداشت محیط بیمارستانتون شکایت کنید

چون اصلا این مسله شوخی بردار نیست

کوتاهی نکنید چون همین یه دونه موش مشکلات جدیو بوجود میار

استادمون میگفت که تو سوید یه مگس نمیتونی پیدا کنی ولی تو ایران مگس عادیه

دیگه نمیدونستم موش هم عادی شده

مسایل بهداشتی رو حتما جدی بگیرید شوخی بردار نیست

رختکن بیمارستان ما خارج از بخشه.یعنی یک اتاق بزرگ توی حیاط بیمارستان. واسه همین مسئولین محترم وجود هر جک و جونوری رو تو رختکن ، طبیعی میدونن.:sad:
 

hidden_65

New member
اسی جان فک کنم خیلی به خاطره ماماییها علاقه داریا البته طبیعیه ماماها کلا قشر دوست داشتنی هستن:thanks:
بابا قشر مورد علاقه!!!
چقدر هم نوشابه برا هم باز میکنید!!!
یکم هم مهندسا را تحویل بگیرین!!!:smilies-azardl (113
 

niloo A

New member
بابا قشر مورد علاقه!!!
چقدر هم نوشابه برا هم باز میکنید!!!
یکم هم مهندسا را تحویل بگیرین!!!:smilies-azardl (113

حقیقتیه که نمیشه انکار کرد hiddenجان ولی شما مهندسام یکی از قشرای مورد نیاز جامعه این گلم الان خوشحال شدی من فقط خوشحالی شما جوونا برام مهمه و بس:bunnyearsmiley:
 

atefe

New member
یه خانمی اومدن برای خارج کردن آی یو دی... گفتم لباساتو در آر برو رو تخت آماده شو الان میام... گفت شلوارمم در بیارم؟؟؟!!!!!! گفتم پ نه پ از توی دهانت آی یو دی رو خارج میکنم...:eek:t0837h0nn8zfqu8ult
یه سوالای میپرسن... باز اگه تازه اومده بود دستگاه رو بزاره یه چیزی..... میگفتم طفلک نمیدونه اما حالا چی:65d6a5d6s:
 

آمنه

New member
این خاطره ای که میگم شاید از نظر شما جالب نباشه ولی برای خودم خیلی جالب بود!!!
ترم چهار سر زایمان تو لیبر بعد از تولد نوزاد نوبت زایمان جفت بود. خوب تمام علائم جداشدن جفت کامل شده بود و وقت انجام مانور خارج سازی بود .من بند ناف گرفتم و شروع کردم آروم آروم به کشیدن بیرون که یدفعه به جای بیرون اومدن جفت بند ناف کنده شد!بند ناف در حالی که فقط میخندیدم گرفتم جلو مربی و گفتم ببخشید خانم این کنده شد ولی بقیش موند!مربی هاج و باج من نگاه میکرد و بد زود پرید و جفت را با دستش خارج کرد. خدا را شکر اتفاقی نیافت.
 

نگار

New member
سلام.هفته پیش تو زایشگاهمون یک خانم پلاسنتا پرویا 39هفته رو یک رزیدنت زنان بدون اینکه برگه سونوشو ببینه تی وی کرد. بیچاره خانمه بدجورب به خونریزی افتاد. رزیدنته شانس آورد به خیر گذشت. سریع اتاق عملو آماده کردن خانمه رو بردن
 

mamai86

New member
من از بهترین خاطراتم که میتونه جزو بدجنس ترینشم باشه اینه که:
تو یه بیمارستان غیر آموزشی برا پر کردن آمار زایمان رفته بودیم.اونجا روتین کارشون خیلی من در آوردی بود.مثلا لیدوکائین ررو 2 سی سی به مریض میزدن.
و اغلب خانومای زایمانی،دردشون خیلی زود موقع دوختن اپی برمیگشت.من و دوستم همیشه از بسته ی لیدوکائینا یواشکی ورمیداشتیم دور از چشم کادر میزدیم.البته به اندازه ها..نه بیشتر
یه بار یکی از کادر به من می گفت:گزارش نوشتیم که لیدوکائین این ماه خیلی زودتر تو بخش تموم شده فک کنم از خدمه کسی میاد ورمیداره (می دزده)

منم اصلا به روی مبارک نیاوردم ..چون حس می کردم کارمون درست بوده:25r30wi:
 

vb2

New member
منو دوستم واسه تکمیل آمار زایمانی مجبور بودیم به یکی از شهرای اطراف دانشگاه بریم چه روزای بدی بود جای کم زایشگاه تاریک زایمان کم وغصه ی فاینال .انقد شرایط سخت بود هرشب اونجا با گریه می خوابیدیم یه بار بود سه روز اونجا بودیم هر شبم تا صبح بیدار که نکنه زایمان بیاد به ما نگن (اونجام غریب بودیم زبونشونم نمی فهمیدیم) ولی فقط 2 تا زایمان بود دیگه نزدیکا صبح انقد غصه خوردیم:smiliess (5): 2تامون خوابمون برده بود یکم بعدش زایمان اومده بود مسئول شیفت اومد مارو به زبون خودش بیدار کنه مام امقد دلمون پر بود:j58r36j3gcr4suxymup چشامونم پر خواب اصلا منگ بودیم از خستگی 2تامون با هم سرش داد زدیمو دوباره خوابیدیم انگار نه انگار ما محتاج زایمان بودیم بعد از اینکه اون رفت بیدار شدیم تازه فهمیدیم چه کار کردیم با شر مندگی وقتی همه خواب بودن جمع کردیم برگشتیم خوابگاه :14:
 

lmama

New member
زیباترین خاطره ایی که دارم اولین زایمانی بود که دیدم من عاشق مامایی ام داشتم خلقت رو باچشمام میدیدم از شوق گریه میکردم استادمون یادش بخیر اونم تادیدم زار زار گریه کرد:heart:
 
بالا