خدمتم هم اوایلش خورد به عید نوروز و هم اواخرش

جی5 لاین

New member
قلدری می کردم دوران سربازی، بچه رشت هستم، اومده بودم تهران و خدمت میکردم، اونجا تو قسمت ما فقط من شهرستانی بودم و بقیه بچه تهران بودن، با اینحال از پس همشون برمیومدم و خوب یک جورایی جوانی میکردم البته، گاهی برای اثبات قدرت کارهایی میکردم که الان پشیمونم ازش، بعد از ساعت اداری من تنها میموندم و اونا هر عصر برمیگشتن خونشون، شب ها تنهای تنها بودم و رفیقم فقط یک تلویزیون بود
اما خاطره ای که دارم از سربازی بود به اسم رضا یارمحمدی، تازه سرباز شده بود و آشخوری میکرد، منم حسابی ازش کار می کشیدم، هیچوقت جلو روم واینساد منم همه کارامو مینداختم گردنش.

خدمتم هم اوایلش خورد به عید نوروز و هم اواخرش، منم خیلی دوست دارم این عید رو و دوست دارم پیش خانوادم باشم، مثل همه آدمای دیگه، اون سال برای چند روز اول عید به من مرخصی ندادن و مرخصی من افتاد به چند روز بعدی، باید می موندم تهران و این موضوع خیلی اذیتم میکرد چون این قصه اول خدمت هم برام رخ داده بود، روزای آخر اسفند بیشتر تو خودم بودم و حال و حوصله هیچکسی رو نداشتم، روز آخر سربازای دیگه قبل از رفتن اومدن و عید رو پشاپیش به هم تبریک گفتیم، اما رضا رو ندیدم، بچه ها گفتن شاید زودتر رفته و واسه خداحافظی واینساده، از اینکه عید مجبور بودم تو یک شهر غریب تو اتاقم تک و تنها باشم ناراحت بودم و این کار رضا ناراحتیم رو دو برابر کرد، وقتی همه رفتن، از تو در رو قفل کردم و رفتم به سمت اتاقم، هیچوقت یادم نمیره اون لحظه رو، در اتاق رو که باز کردم دیدم سفره هفت سین چیده شده و رضا رو تختم نشسته و داره به من نگاه میکنه، خیلی خوشحال شدم که دیدم لااقل یکی به فکر سفره هفت سینم بوده، روشو بوسیدم و گفتم اگه نبودی من با این حال و حوصله حتی واسه عید از خواب بیدار هم نمیشدم چه برسه به هفت سین، آخه عید نیمه شب بود، گفت برای بیدار شدن ساعت آوردم و صبح با هم بیدار میشیم، فقط من کجا بخوابم؟

خیلی غافلگیرم کرد، خیلی شرمنده شدم، خیلی… با اینکه مرخصی داشت و می تونست بره خونه، عید رو پیش من موند و نذاشت تو اون اتاق تک و تنها بمونم.

هفت سین چیده شده بود و من سهمی توش نداشتم، به یاد قبل از خدمت که همیشه چند تا سین رو خودم جور میکردم به رضا گفتم میخوای هفت سین رو چهارده سین کنم واست؟ فکر کرد شوخی میکنم، رفتم و همه جا رو گشتم و با ۹ تا سین اضافه برگشتم و سفره رو ۱۶ سین کردم، همشون هم غیرخوراکی بودن، سیم و سیم چین و سنگ و سیم ظرفشویی…

اون عید بهترین عید تمام عمرم بود، از رضا ممنونم که تونست آخرای خدمت کمی منو شبیه به خودش بکنه.

جی۵ لاین . کام
خاطره ای از: عباس قربانی
ارسال شده از: ورامین
 

nilam

New member
آخه این دیگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:shocked:
 
بالا