ROJO
New member
غم انگیزه ولی هشدار دهندس، نوشتم که همه بخونن،میدونم که میدونید ولی یادآوریه ، اول واسه خودم:riz304:
مـــــــــــــــادر
کاش اینهمه عاشق نبودی
کاش یکبار در نگاهت میدیدم که از اینهمه بچه داری خسته ای ، متنفری
کاش یکبار میگفتی بچه کم بیاورید ، من آوردم پشیمانم
کاش با همه ناتوانی جسمت ، لبخند نمیزدی ، شادی نمیکردی
کاش وقتی قامت بلندت در صندلی چرخدار نشست ، اخم میکردی ،بد و بیراه میگفتی
کاش همه ما را مسبب همه ناتوانیهایت میدانستی
کاش کمبودها و اشتباهات و ضعفهایمان را مدام یادآوری میکردی
کاش از نداری و کمبودهای زندگیت شکایت میکردی و به آنچه داریم قانعمان نمیکردی میگفتی چیزهای بهتری هم هست که شما ندارید و اینطوری روحمان را در هم میشکستی و اینهمه قدرت و شجاعت و اعتماد بنفس نمیدادی
کاش به من میگفتی "مواظب سلامتیت باش ،خسته شدم از دوا و دکتر "
کاش وقتی پسرهایت شلوغ میکردند نمینشستی و گریه نمیکردی ،تا آنها هم با تو بگریند
کاش یکبار مثل بقیه مادرها برای تسکین دردت یکی را تنبیه بدنی میکردی
کاش حد اقل منتش را سرمان میگذاشتی و یکبار میگفتی ، براتون از سلامتی و آزادیم گذشتم .
کاش وقتی ناراحتت میکردند ، با کمی بدجنسی زندگیشان را نابود میکردی
کاش با گرفتن یک شاخه گل از دست کسی که سالها به جرم مادر بودن آزردت ، ازش راضی نمیشدی
کاش برای حراست از حقوق خودت کمی به حق دیگران تجاوز میکردی
کاش به دشمنت اجازه میدادی از ناراحتیت ، از کلافه بودنت ، از درهم شکستنت لذت ببرد .
کاش اینهمه اقتدار و سر افرازیت را به رخ دنیا نمیکشیدی .
کاش میگفتی از شما راضی نیستم اگه به من سر نزنید
کاش میتوانستی رهایم کنی ، تا به جرم عشق مادرو فرزندی مجازات نمیشدی
کاش میدانستی که حسودی میکنند ، حتی نخواستی به این فکر کنی
کاش همه از محبتت خبر نداشتند ، تا ناراحتیت را وسیله عذابم کنند
کاش بزرگترین تنبیهم اخمهای در هم کشیده ات نبود
کاش یادم نمیدادی بعد از تو چطور زندگی کنم ، چطور خدایم را همیشه بیاد داشته باشم
چطور با احساسم کنار بیایم ، چطور در عین دلتنگی بهترین راه را برای ادامه زندگی برگزینم
.
.
.
آنوقت از توراضی بودم ،
میگفتم
اگر بد بودم ،
اگر شری و شلوغی کردم ،
اگر موقع زایمانم سختی و بیماری کشیدی ،
اگر کاری کردم که دوست نداشتی .
.
.
تو هم جبران کردی ، طردم کردی ، دوستم نداشتی ، کنارم گذاشتی ، بی توجهی کردی ، به دادم رسیدی ولی فقط به خاطر وظیفه ، دلت برایم نتپید ، شبها خوب خوابیدی و برایم دعا نکردی ، تا آخرین لحظه و تا آخرین نگاه به فکرم نبودی و سفارش نمیکردی !!!
آنوقت با خیال راحت و با احترام تو را به دست خدایم میسپردم و میرفتم !
آنوقت هر شب برای از دست دادنت نمینالیدم ،
آنوقت هر لحظه به فکر نصایحت نبودم ،
آنوقت بعد از چندین سال هر کس مرا میدید نمیگفت "خدا بیامرزد مادرت را خیلی با خدا بود " "خیلی با ملاحظه و دانا بود "،
کاش برشانه های روح بلندت ننشسته بودم
من افتاده ام مادر
برزمینی سرد و نمناک بی خورشید بی بهار پر از خاشاک ولی تو مطمئنی ، میدانی نهال ایمانی که در دلم کاشتی ثمره خواهد داد و باغی خواهد شد .
بگو با اینهمه آرامشت ، عشقت ،گرمای محبتت ، دستهای دستگیرت ، افکار بلندت ،چشمات تیزبینت ، دل دریاییت ، گذشت و صبرت ، دردهایی که برایشان فغان نکردی ! چه کنم ؟
خاطراتت هم برای این دنیا زیادیست ، جایش نمیشود ، جابجا میشود ، دهان به دهان ، روح به روح ، نفس به نفس ، خط به خط ؛
تکه ای از روح خدا بودی و به او پیوستی ، جایت سبز ! جایت گل ! جایت بهار ! جایت آرام!
هرکس تونست برای سلامتی همه ی مادرا و شادی روح مادرایی که نیستن ،صلوات بفرسته
بهشت مبارک مادرامون