سکانس آخر زندگی ما ...

varia

Well-known member
88785655522587695319.jpg


54479835639280964502.jpg

88149494985842624244.jpg
 
آخرین ویرایش:

varia

Well-known member
16839990130270082306.jpg



فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره * و من یعمل مثقال ذره شرا یره
 

varia

Well-known member
پاک زندگی کردن در غمگین زندگی کردن نیست!
 

abobakr

New member
وقتی که نوجوان بودم یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس هایی کهنه و در عین حال تمیز پوشیده بودند دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند ؛ مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : چند عدد بلیط می خواهید ؟ پدر خانواده جواب داد : لطفا شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه قیمت بلیط ها را اعلام کرد ؛ پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید : ببخشید ، گفتید چه قدر ؟! متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مر...د تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت ، بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت درباره برنامه های سیرک بودند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید.
پدرم که متوجه ماجرا شده بود دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت : ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد ! مرد که متوجه موضوع شده بود ، همانطور که اشک در حدقه چشمش لق لق میزد گفت : متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود کمک پدرم را قبول کرد …
بعد از اینکه بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند ، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم و فهمیدم که انسان باید ثروتمند زندگی کند تا آنکه ثروتمند بمیرد !!!
 

majid45

New member
با خود کج و با ما کج و با خلق خدا کج...اخر قدمی راست بنه..ای همه جا کج...!
 

mahnam

New member
نذاااااااااااارین اینننناااااااارررررروووو...
اینم از 2 دقیقه استراحت کردنمون تو انجمن...
تمام صحنه های خاکسپاری پدرم اومد جلووو چششااامممم...
 

shokoofeh

New member
کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود ، و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش می سپارد چه کسی خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم.
 

M@RY@M

New member
16839990130270082306.jpg



فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره * و من یعمل مثقال ذره شرا یره
نمیتونم درک کنم که چرا بعضی ها مثل آواتارخودم,سکانس آخر زندگیشون اینقدر زود(قبل از 19 سالگی)اتفاق میفته...میدونم که مرگ پایان زندگی نیست ولی خیلی درکش برام سخته...خیلی ..
 

shiva3322

New member
آزار نیست واقعیته..چطور وقتی نمیتونیم تصویرشو تحمل کنیم..خودشو تحمل خواهیم کرد..چرا فکر می کنیم مرگ فقط برا همسایه ست.....مرگ هم یک مرحله از زندگیه...خیلیم عادیه..چیز بدی هم نیس..هیچ قانون خدا بد نیس:sadsmiley::sadsmiley::sadsmiley:
 

majid45

New member
آزار نیست واقعیته..چطور وقتی نمیتونیم تصویرشو تحمل کنیم..خودشو تحمل خواهیم کرد..چرا فکر می کنیم مرگ فقط برا همسایه ست.....مرگ هم یک مرحله از زندگیه...خیلیم عادیه..چیز بدی هم نیس..هیچ قانون خدا بد نیس:sadsmiley::sadsmiley::sadsmiley:

شیوا احیانا فک کنم تو فیلم 5 کیلو متر تا بهشت بازی کرده بودی آره؟ خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
 
آخرین ویرایش:

mahnam

New member
آزار نیست واقعیته..چطور وقتی نمیتونیم تصویرشو تحمل کنیم..خودشو تحمل خواهیم کرد..چرا فکر می کنیم مرگ فقط برا همسایه ست.....مرگ هم یک مرحله از زندگیه...خیلیم عادیه..چیز بدی هم نیس..هیچ قانون خدا بد نیس:sadsmiley::sadsmiley::sadsmiley:


دقیقا همین طوره ... منم همیشه می گفتم مرگ خیلی نزدیکه ! با از دست دادن پدرم در عرض شاید 1 الی 2 ساعت ، فهمیدم : نه! خیلی نزدیکتر از اون چیزیه که فکرشو می کردم ...
اون موقعی که می گفتم مرگ خیلی نزدیکه تا این حد بهش ایمان نداشتم واقعا !
حقیقتش هیچ وقت حس نمی کردم حالا حالاها واسه خودم و دور و بریام ممکنه اتفاق بیوفته ...
درسته مرگ اصن چیز بدی نیست، اما از دست دادن عزیزم خیلی آسون نیست!
مرگ خیلی عادی نیست شیوا جان ! همونجوری که تولد یه مرحله ی مهم و بزرگ تو زندگی هست (هم واسه خود طرف هم اطرافیانش ) مرگم همین طوره
اما خب همونطور که تولد اتفاق میوفته مرگم باید ...
 

shiva3322

New member

دقیقا همین طوره ... منم همیشه می گفتم مرگ خیلی نزدیکه ! با از دست دادن پدرم در عرض شاید 1 الی 2 ساعت ، فهمیدم : نه! خیلی نزدیکتر از اون چیزیه که فکرشو می کردم ...
اون موقعی که می گفتم مرگ خیلی نزدیکه تا این حد بهش ایمان نداشتم واقعا !
حقیقتش هیچ وقت حس نمی کردم حالا حالاها واسه خودم و دور و بریام ممکنه اتفاق بیوفته ...
درسته مرگ اصن چیز بدی نیست، اما از دست دادن عزیزم خیلی آسون نیست!
مرگ خیلی عادی نیست شیوا جان ! همونجوری که تولد یه مرحله ی مهم و بزرگ تو زندگی هست (هم واسه خود طرف هم اطرافیانش ) مرگم همین طوره
اما خب همونطور که تولد اتفاق میوفته مرگم باید ...


تسلیت میگم مهنام جان..میدونم چی میگی و درک میکنم..من هم مرگ عزیز دیدم و میدونم که چه اتفاق بزرگیه..عادیه برای اینکه برا همه اتفاق می افته..هم اونایی که ضعیفن هم اونایی که حس میکنن خیلی بزرگن..وگرنه اتفاق بزرگیه..هر انسانی حداقل برا یه نفر دیگه که خانوادش هست کل دنیاست پس رفتنش باید خیلی سخت باشه..
 

mahnam

New member
تسلیت میگم مهنام جان..میدونم چی میگی و درک میکنم..من هم مرگ عزیز دیدم و میدونم که چه اتفاق بزرگیه..عادیه برای اینکه برا همه اتفاق می افته..هم اونایی که ضعیفن هم اونایی که حس میکنن خیلی بزرگن..وگرنه اتفاق بزرگیه..هر انسانی حداقل برا یه نفر دیگه که خانوادش هست کل دنیاست پس رفتنش باید خیلی سخت باشه..

ممنون گلم... امیدوارم دیگه غمی نبینی تو زندگیت...
درسته...
 

ketabsabz

Well-known member
تو این دنیا با این همه مشغله ای که برای خودمون درس کردیم به تنها چیزی که خیلی خیلی کم فک میکنیم یا بهتره بگم فک نمیکنیم همین سکانس آخره .



خدایا به من زیستنی عطا کن
که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
 
بالا