F
پسندها
0

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • اشك در چشم من و ، ياد به دفتر مانده
    اين حسرت وغم، از تو به دل جا مانده
    گفتند زمان رفتنم نزديك است
    خنديدم و اين تبسم تلخ به لب ، جا مانده !
    انها كه نميدانستند از رفتن تو
    من رفته ام و ، فقط تنم جا مانده !
    k1nd
    92/4/26
    یکی بود یکی نبود
    غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود
    مدتی است من هم نیستم
    هر چی نگاه میکنم همه هستند
    فقط من سرجام نیستم
    میدونم خیلی باید تلاش کنم
    تا سر جای اصلی که باید باشم
    فقط یه سوال میمونه چرا خیلی ها تو این زمونه
    بدون تلاش یهو سر جای یکی دیکه قرار میگیرند
    و آب هم از آب تکون نمیخوره
    یکی بود یکی نبود
    یه روز صبح اعلام کرند
    اگه به جایی که تلاش کردید و نرسید
    نگران نباشید
    یه کم سر کیسه رو شل کنید کناار اونها قرار میگیرید
    هیچ عیبی هم نداره
    اونایی که کیسه هاشون خالی بود
    بعد از سهیمیه ها و غیره اگه جا باشه میان اینجا
    تازه بازم زیاد دلخوش نباشن اون کیسه درشتها
    میتونن بیان و پیش همدیگه قرار بگیرن
    یکی بود یکی نبود
    یه روز صبح بلند میشی میبینی
    میگن ثبت نام شروع میشه عجله کنید
    اون وقت تو میمونی اون انشاء که از کودکی ول کن تو نیست
    یکی بود یکی نبود
    هرچی بود
    علم کمی این روزها پشت سر ثروت
    داره نفسش بند میاد
    ولی هیچ اشکالی نداره
    اینو من اول قصه گفتم
    یکی باشه لازم نیست همیشه یکی دیگه هم باشه
    بله دوستان یکی بود یکی نبود
    ولی بیائید سعی کنیم اونی که نیست نباشیم
    k1nd
    91/8/20
    چرا میگویند درخت از ریشه میخشکد
    درختانی که من میشناسم
    هنوز نخشکیده اند ولی هیچ برگی نمیدهند
    نمیدانم چرا ؟
    باید ریشه داشت تا از ریشه پرسید این معما را ؟
    k1nd
    صاحب یک دیوارم
    بی در بی پنجره
    واین مفهومی است از خانه ای که من در
    در تصورات خویش ساخته ام
    تا با شما به نظاره بنشینم بر آنچه که
    که مینویسم ، و مینویسند بر آن ، و چنین است که
    آن دیوار هستی میابد به بودن ...!
    مرا یک لحظه مهمان باشید حتی
    اگر بر سایه دیوار کوتاهم باشد .
    به اندازه دوستانی که دارم در این هستی وسعت میابم ا ز دوستان خوبم تشکر میکنم که امکان درک بیشتر این هستی را برایم فراهم مینمایند.
    دلم میخواهد زبان همه اقوام را بدانم
    و رازهای ناگفته ام را به آنها بگویم
    بگویم که من دریافتم زندکی همین یک لبخند است و دگر هیچ .
    بگویم : بیائید با هم مهربان باشیم
    بیائید به پرنده ها دانه بدهیم
    بیائید به همسایه سلام بدهیم
    بیایید با کودکان بازی کنیم
    بیائید با هم سخن بگوییم
    بیائید دلتنگیهایمان را قسمت کنیم
    بیائید نگران هم باشیم
    بیائید با هم ترانه بخوانیم و ترانه گوش کنیم
    بیائید شعر بخوانیم و آواز سر دهیم
    بیائید باهم بخندیم
    بیائید به هم خاطره بگوییم با هم راه برویم
    بیائید باهم اشک بریزیم
    بیائید روی مدادهای نقاشی مان ، بجای نوشت اسامی ، یک لبخند علامت بگذاریم
    بیائید خوراکی هایمان را باهم قسمت کنیم
    بیاید توی نقاشیهایمان ادمهای بکشیم که پیاده راه میروند
    بیائید نگران پیرمرد ی باشیم که چرا وقتی جارو میزند بر کف خیابانها دستمال به دهانش نمیبندد.
    بیائید .....
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا