شما یادتون میاد؟؟؟؟؟!!

babahamid

New member
سلام به دوستان خوبم ، این مطلب مخصوص بچه های دهه شصت هست



از اونجا که خودم متولد سال 62 هستم این دوران رو پشت سر گذاشتم



دورانی که خاطرات کودکی ، خاطرات دوران مدرسه ، بازی های اون دوران



با اون امکانات کم و جمعیت زیاد هم سن و سال خودمون برای ما خیلی دوست داشتنی بود

100afarin.jpg




فکر نمیکنم بچه های این زمانه با این امکانات رفاهی ، لذتی که ما توی بچگیمون میبردیم رو



تجربه کرده باشن ، همیشه خاطرات دوران کودکی برام جالب بود ، خاطراتی که برای همه مشترک



بود و همیشه با اون ها سروکله میزدیم ، یادش بخیر ، واقعا خوش بودیم . . .



شما یادتون نمیاد !

109701_828.jpg


شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت

پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت

برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ… !

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد

مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
showimage.php.jpeg

شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت

۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیین


شما یادتون نمیاد ساعت ۹٫۳۰ هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم

گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا…لالالالایی لالا

..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت

خوابیده بیشه…جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون

این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله !
ki635525.jpg

شما یادتون نمیاد علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز است

و معنا و مفهوم آن اینست که حمله هوایی انجام خواهد شد!

محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید


(در مورد جمله آخر این مطلب باید بگم اعلام وضعیت سفید و قرمز مربوط به دوران بمباران شهرها توسط هواپیماهای عراقیه که بخشی از خاطرات تلخ دوران کودکی بچه های هم سن و سال من تو مناطق غرب کشوره،شهر ما چندین بار مورد اصابت موشک قرار گرفت که قبلش به طرز وحشتناکی از طریق اعلام وضعیت قرمز به مردم اطلاع داده میشد،تو یه موردش من که اون موقع یه جوجه خروس داشتم!وقتی خواستم این جوجه رو از به لونش که زیر زمین خونمون بود ببرم همون لحظه من با شنیدن آژیر قرمز به حدی ترسیدم که از بالای پله ها افتادم ته زیرزمین و سرم شکست!!....)
 
آخرین ویرایش:

Anesthesia

Member
تجدید خاطرات

باباحمید جان !!
منم یک قسمت ازین دورانو گذروندم ..ولی کوتاه بود ..هنوز کارتهای هزار آفرین رو نگه داشتم
مرسی که ما رو بردی تو اون دوران

:eek::eek:
 
آخرین ویرایش:

krismas

New member
اولین چیزی که در حین خوندن مطلبت به ذهنم رسید این بود که نویسنده این مطلب چه آدم با احساسیه.مطلبت خیلی دوست داشتنی و گوگولی بود باباحمید.همیشه لبریز از احساس باشی.;)
 

persona

Member
... چرا ! من که خوب یادمه ... البته غیر از اون آخری که گفتی . به نظر منم خوشی های ما خیلی قشنگ تر و عمیق تر بود !بچه های الان هزار برابر ما امکانات دارتد و همیشه ناراضی و نالانند از اینکه هیشکی دوسشون نداره ...هیشکی به فکرشون نیست ...ودر پی احقاق حقوق از دست رفتشونند!...فکر می کردم دیگه واقعا کسی یادش نیست ...!ممنون که یادآوری کردی که یادت هست ...!

حاشیه : خودمونیم ...داری آمار می گیری؟نه؟خب ما که لو رفتیم مال دهه شصتیم!
:biggrinsmiley:
 
آخرین ویرایش:

somi.l

New member
یادش بخیر....

واییییییییییییی بابایی...وقتی داشتم مطلبت میخوندم اشک تو چشام حلقه زد.
الانم که دارم میتاپم اشکام مث رودخونه از چشام سرازیر شده.
دلم میخواد فقط برا چند لحظه به اون دوران برگردم

واقعا میسی بابایی خیلی خیلی مطلب دلچسبی بود.
 

princess

New member
سلام
از شما به دلیل گذاشتن این مطلب بسیار زیبا تشکر می کنم.خییییییییییییییییییالللللللللییییییییییی ممنون:ad54ad:
 

n_bia2

New member
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود...
مرسی بابا
هرچند که بازم اشکم دراومد!:adoration:
 

klara.20

New member
خیلی قشنگ بود بابا حمید.دخترت هم یه مقدار ازینارو دیده.یادمه برامه ها تی وی بعد ساعت 4 بعد از ظهر شروعمیشد هههههههه تا ساعت 4 عصر تی وی برفک بود هههههههههه بهتر از الان بود برنامه های تکراری.ممنون بابایییییییییییییی
 

ghasedak6891

New member
یاد باد آن روزگاران... یاد باد!!!
ای کاش بازم میشد برگشت به اون دوران!!!
 

ساحل

New member
چرا یادمون نیاد، من که خیلی خوب یادمه و با حسرت این مطلب رو خوندم، ممنون بابت مطلب قشنگ و نوستالژیکت
 

dilak

New member
خوب بود بابایی
من خیلی حسود بودم با دوستم که رقابت می کردیم همیشه می خواستم من بیشتر از لون صد آفرین داشته باشم یادش به خیر کاش بچه بودم بزرگ نمی شدم خیلی دلم می خواست که به اون دوران برکردم مرسی که تجدید خاطرات کردی بابایی :sadsmiley:
 

sky

New member
1 روز یادم میاد برف شدیدی اومده بود صبحی هم بودیم با هزار تف و لعنت به درس و مدرسه راه افتادم رفتم به طرف مدرسه سر کوچمون هم بد جوری خوردم زمین .هر چی جلوتر میرفتم مشکوک میشدم که چرا اینقدر خلوته .اقا تا سر مدرسه که رفتیم تازه فهمیدم که تعطیله :j58r36j3gcr4suxymup.از اون موقع تا الان همیشه از راه رفتن روی برف میترسم:dadad4:
 
بالا