پستی برای من و تنهایی های من(ariya.21)

ariya.21

New member
دوستان این پست سهم من از انجمنه هر چی دلم بخواد توش مینویسم
 

ariya.21

New member
تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید. حضور مرگ همه‌ی‌ موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه‌ی‌ مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به سوی خودش می‌خواند.مرگ همه‌ی‌ هستی‌ها را به‌ یک چشم نگریسته و سرنوشت آن‌ها را‌ ی‌کسان می‌کند. نه توانگر می‌شناسد، نه گدا، نه پستی، نه بلندی؛ و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در پهلوی ‌ی‌کدیگر می‌خواباند. تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می‌کشند، بی‌گناه شکنجه نمی‌شود، نه ستمگر هست، نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرین غنوده اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی‌بینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی‌شنوند! (صادق هدایت).
 
آخرین ویرایش:

ariya.21

New member
مرگ من.......

آن شب که من میمیرم
مادرم پریشان خواهد شد به خیابان خواهد زد
پدرم سر به آسمان خواهد نالید خواهرم جیغ خواهد کشید
و در و دیوار خانه مان سیاه خواهد شد
اما تو پریشان نشو که فقط چهل روز است
و همه چیز در پس فریاد برادرم گم خواهد شد ...
مرگ خواهد بود برای من برای تو و برای همه ...
نگران نباش
من نمی ترسم
چه باک که من هر روز می میرم
مرگ جسم یک بار است
مرگ روح شاید هرگز شاید هر روز
... ... ...
من پشت غرور زنی فاحشه که به مرد پاکی جواب رد می داد
در پس سوختن بال پروانه که بهای عشق را می داد
آن ور لذت آن شب گناه ...
پشت آن توبه ی صد بار شکسته شده
و بدنباله شرمنده شدن حتی در درگاه خدا
مرده ام ...
و این که می بینی آدمی دیوانه است
گر زنده مانده به امید همان شب است که تو از آن می ترسی
 

ariya.21

New member
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم كه در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاك میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناكم نهند
...................................
...............
.......
 

ariya.21

New member
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت ؟

ولی بسیار مشتاقم ،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی ،

دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

بدین سان بشکند در من ،

سکوت مرگ بارم را(dr ali shariati)
 

ariya.21

New member
درگذشت پرشتاب لحظه های سرد

چشمهای وحشی تو در سکوت خویش

گرد من دیوار میسازد

میگریزم از تو در بیراهه های راه



تا ببینم دشت ها را در غبار ماه

تا بشمیم تن به آب چشمه های نور
در مه رنگین صبح تابستان...

میگریزم از تو تا دور از تو بگشایم راه شهر آرزوها را

و درون شهر.....

قفل سنگین طلایی قصر رویاها



لیک چشمان تو با فریاد خاموشش

راهها را در نگاهم تار میسازد

همچنان در ظلمت رازش

گرد من دیوار میسازد



عاقبت یک روز .........

میگریزم از فسون دیده تردید

می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها

می خزم در موج گیسوی نسیم شب

میروم تا ساحل خورشید

در جهانی خفته در آسایشی جاوید



نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ

پنجه های نور میریزد به روی آسمان شاد

طرح بس آهنگ



من از انجا سرخوش و آزاد

دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو

راههایش را به چشمم تار میسازد

دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو

همچنان در ظلمت رازش

گرد آن دیوار میسازد
 

ariya.21

New member
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست
 

elham.2012

New member
icon_maa002.gif
 

leiliyebidel

New member
چ جالب انگیز ناک...
ینی کسی حق نداره این تو چیزی بنویسه؟؟؟؟؟ :21:
ببخشید پامو دراز کردم تو تاپیکت!:25r30wi:
ولـــــــــــی ...
هیچی!اصن ب من چ؟؟!!!:dadad4:
 

ariya.21

New member
عزیزم من نگفتم کسی حق نداره چیزی بنویسه گفتم هر چی دوست داشته باشم میذارم اینجا
 

ariya.21

New member
من پشت غرور زنی فاحشه که به مرد پاکی جواب رد می داد
در پس سوختن بال پروانه که بهای عشق را می داد
آن ور لذت آن شب گناه ...
پشت آن توبه ی صد بار شکسته شده
و بدنباله شرمنده شدن حتی در درگاه خدا
مرده ام ...
و این که می بینی آدمی دیوانه است
گر زنده مانده به امید همان شب است که تو از آن می ترسی
 

ariya.21

New member
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید
 

ariya.21

New member
آه خدا! کمی مرگ فوری لطفن! مرگی بی درد و دردسر که مثل حس مرموز شهوت بپیچد به دست و پایم و نرم من را با خودش ببرد. همین خوب است، از آن مرگ های فجیع که لاشه ات را لهیده و چندش آور می کند، نع! مرگی که آرام پنجره اتاقم را باز کند و بیاید با من بخوابد. مرگی مومن به آیین رختخواب؛ همین، همین را برسان لطفن!
 
آخرین ویرایش:

mahsa.

New member
نوش جونت این تاپیکم مال تو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو............
 

TUMS

Well-known member
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید
اینو توی کتاب صادق هدایت خوندم !!!!
در مقدمه ......
 

ariya.21

New member
آره عزیزم اینا که نوشتم همشون از شاعرها و نویسنده های مورد علاقم هستن
 

ariya.21

New member
قاصدک هان! چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما .. اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری
نه ز دیار و دیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من
همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که فریبی تو فریب
که دروغی تو دروغ

قاصدک هان!
ولی
راستی آیا رفتی با باد؟
با تو ام آی کجا رفتی آی!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک، قاصدک، قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
 

ariya.21

New member
دوستان اگه کسی شعر یا نوشته ای در ستایش مرگ داشت بذاره اینجا استفاده کنیم ممنون
 
بالا