من هر روز از خدا میپرسیدم
چرا منو آفریدی؟هدفت از آفرینش من چی بود؟واقعأ از زندگی کردن خسته شدم،
تمام زندگی و شب و روزم تو درس خوندن گذشته،هنوزم این روند ادامه داره
میدونین بچه ها تنها روزی که از آفرینش خودم راضی و خوشحال بودم دیروز بود،دیروز یه مرد نابینا وسط یه خیابون خیلی شلوغ که کم از اتوبان نداشت مونده بود و نمیتونست رد بشه،خب حقم داشت آدم بینا هم به سختی میتونست رد بشه ،من دیدم هیچکس کمکش نمیکنه،هر لحظه ممکن بود تصادف کنه،خودم رفتم دستشو گرفتم و از خیابون ردش کردم،باورتون نمیشه همونجا بعد از رفتن مرده کللی گریه کردم خیلی ناراحتش شدم،خیلی گناه داشت،خیلی ترسیده بود،آره دیروز انقدر از خودم راضی و خوشحال بودم که به خداوندی خدا قسم اگر تمام آسمان و زمین رو به من میدادن نمیتونست با اون احساس و با اون خوشحالی برابری کنه،به نظر خودم فقط یک روز انسان بودم اون روزم دیروز بود