کارورزی بخش . . .

ZOT

New member
بچه ها اگه قرار باشه واسه کارورزیتون برید تو یه کلینیک نگهداری معلولین ذهنی و روانی که بعد از اینکه واسه جلسه اول از کلینیک برگشتید مدام با خودتون کلنجار برید که چیکار کنم و خلاصه حالتون یه جورایی یه کمی گرفته بشه و به زور به خودتون دلداری بدبد که بابا این کسب تجربه است شاید هیچ وقت به غیر از الان گذارت به یه همچین جاهایی نخوره و اینطوری یه ذره آروم بشین و دو دقیقه بعد دوباره یادش بیفتین و روز از نو روزی از نو . . . چیکار میکنین !!!؟؟؟
میشه نظرتون رو بگید !!؟؟:dadad4:
 

akhbar

New member
من که همچین کاورزی و طرحی ندارم,اما اگه تو این شرایط بودم هی به حودم امیدواری میدادم و روزای قشنگ زندگیم رو تو اینده به تصویر میکشیدم تا دردش رو کمتر حس کنم
امضاتم خیلی به شرایطط می خوره ها
 

pariya

New member
سلام دوستم
من کارورزی نداشتم اونجور جایی.. ولی رفتم و دیدم.......
اگه به این فکر کنید که دارین بهشون کمک میکنید و اونا چقد خوشحالن شاید مدل خوشحالیشون فرق کنه.. اونوقت تو دلتون احساس رضایت و خوشحالی دارین.. درسته سخته ولی شما کمک میکنید و این خیلی با ارزشه..
موفق باشی دوست خوبم
امضاتونم عالیه
 

cnidaria_cnida19

New member
من 2 سال قبل تو بیمارستان روانی یک طرح تحقیقاتی کار میکردم.فقط جلسه اول برام ناراحت کننده بود.بعدش با تک تک مریض ها با حوصله صحبت میکردم. با کمک 3 تا از دوستهام محیط رو به قدری براشون جذاب کردیم که حتی دوس داشتن غذاشون رو پیش ما بخورند.بعد از اتمام طرح باز هم میرفتیم سراغشون.الان اون روزها به عنوان یک خاطره قشنگ تو ذهنمه.خیلی ها بودن که مثل ما دانشجو بودن ولی در اثر یک اتفاق نا خوشایند به این وضعیت دچار شده بودند.حتی یکی از دوستامون که ارایشگاه داشت تو محوطه میز و لوازو ارایش اورده بود و سعی میکرد با هنر خودش اونارو شاد کنه و باور کنین با شادی اونا ما هم روحیه میگرفتیم.
 

ZOT

New member
بچه ها مرسی بازم ادامه بدید !:smilies-azardl (181
 
بچه ها اگه قرار باشه واسه کارورزیتون برید تو یه کلینیک نگهداری معلولین ذهنی و روانی که بعد از اینکه واسه جلسه اول از کلینیک برگشتید مدام با خودتون کلنجار برید که چیکار کنم و خلاصه حالتون یه جورایی یه کمی گرفته بشه و به زور به خودتون دلداری بدبد که بابا این کسب تجربه است شاید هیچ وقت به غیر از الان گذارت به یه همچین جاهایی نخوره و اینطوری یه ذره آروم بشین و دو دقیقه بعد دوباره یادش بیفتین و روز از نو روزی از نو . . . چیکار میکنین !!!؟؟؟
میشه نظرتون رو بگید !!؟؟:dadad4:

به چشم مخلوقات خدا بهشون نگاه می کنم
 
من 2 سال قبل تو بیمارستان روانی یک طرح تحقیقاتی کار میکردم.فقط جلسه اول برام ناراحت کننده بود.بعدش با تک تک مریض ها با حوصله صحبت میکردم. با کمک 3 تا از دوستهام محیط رو به قدری براشون جذاب کردیم که حتی دوس داشتن غذاشون رو پیش ما بخورند.بعد از اتمام طرح باز هم میرفتیم سراغشون.الان اون روزها به عنوان یک خاطره قشنگ تو ذهنمه.خیلی ها بودن که مثل ما دانشجو بودن ولی در اثر یک اتفاق نا خوشایند به این وضعیت دچار شده بودند.حتی یکی از دوستامون که ارایشگاه داشت تو محوطه میز و لوازو ارایش اورده بود و سعی میکرد با هنر خودش اونارو شاد کنه و باور کنین با شادی اونا ما هم روحیه میگرفتیم.

منم بخش روان رفتم اول می ترسیدیم بخاطر چیزایی که شنیده بودیم ولی اصلا اونطور نبود خیلی مهربون بودند و مودب البته بخش روان مردان
ما با هم پول گذاشتیم برای 30 تا مریض بخش موز خریدیم یعنی تا این حد جوگیر شدیم!
من حتی یه سی دی آهنگ براشون پر کردم دادم پرستار بخش:smiliess (3):
 

miler

New member
من سعی میکنم واسه آخرتم نهایت استفاده رو انجام بدم...:thanks:
هر کی خوشش نیاد ازونا واقعا آدم بی رحم و لوس و ننریه..بی تعارف میگم..
 

ZOT

New member
من سعی میکنم واسه آخرتم نهایت استفاده رو انجام بدم...:thanks:
هر کی خوشش نیاد ازونا واقعا آدم بی رحم و لوس و ننریه..بی تعارف میگم..
نه بحث خوش اومدن نیست ! بحث سر اینه که خب یه جورایی آدم باید خیلی دل گنده باشه که بتونه تحمل کنه ! می دونید کار کردن تو این جور جاها واسه کسی که بار اوله که یه همچین چیزایی رو می بینه سخته هرچند به قول استادمون اگه یه نفر بار اول حالش گرته نشه که آدم نیست! منم که حسسسسسسسسسسسسساس!! تازه این بخش روان خالی نیست ذهن و روان با هم هستش و خب سخت تر خواهد شد !! به هر حال باید گاهی با مشکلات جامعه هم روبرو بشی تا بزرگ بشی ! :motat:
 
بالا