رفته بودم فروشگاه .

mojtabak62

New member
رفته بودم فروشگاه .. يكي از اين فروشگاه بزرگا , اسم نميبرم تبليغ نشه براش ! يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد. پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم! جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد .. پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه. ... دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين، پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون! من كف بُر شده بودم. بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش! پيرمرده با اين قيافه :| منو نگاه كرد و گفت: عزيزم، فرهاد اسم مَنه! اون .... اسمش سيامكه !!
 

Artmis.a

New member
پیرمرده مثل منه

منم سر دومین سمینارم استادم به تلفظ یکی از کلماتم گیر داده بود 45 بار پرید وسط سمینار

داشتم به این فکر میکردم نوت بوک رو از چه زاویه ای توی سرش خورد کنم
icon_razz.gif


ولی هی به خودم میگفتم آروم باش حدیث و لبخند میزدم و ادامه میدادم
65d6a5d6s.gif


بعد از تموم شدن سمینار استادمون گفت خیلی از خونسردیت و تحملت خوشم اومد
w22.gif


منم توی دلم گفتم فقط 5 دقیقه ی دیگه ادامه میدادی تا با مزه ی خونسردی حسابی آشنات میکردم:25r30wi:
 
بالا