خدای تو

binam

Active member
ازش می پرسی خدا رو دوست داری؟ کله اش رو پایین میاره:

- اوهوم

- خدا بزرگه؟ دستش رو قلاب می کنه پشتش و خودش رو تاب میده:

- بله

- چقدر؟

- این...قدر. دست های کوچیکش رو باز کرده سرش رو هم داده عقب دندوناش رو داره به هم فشار می ده. چند لحظه مات نگاهش می کنی و بعد توی دلت به دنیای کوچکش می خندی.


بلند میشی بغلش می کنی و قربون صدقه اش میری. دنیایش کوچک خدایش هم کوچک.


شانس میاری ازت همین سؤال رو نمی پرسه. اما من می پرسم:


- خدای تو چه اندازه است؟

- می دونم هیچ وقت دستات رو باز نمی کنی بگی اینقدر. آخه تو بزرگ شدی نمی خوای ادای بچه ها رو در بیاری!


چقدر؟ خودت بگو!
 

Anesthesia

Member
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

هر آن چيزي كه در عالم عيانست

چو عكسي زآفتاب آن جهان است

تجلي گه جمال و گه جلال است

رخ و زلف آن معاني را مثال است

صفات حق تعالي لطف و قهر است

رخ و زلف بتان را زان دو بهر است

ندارد عالم معني نهايت

كجا بيند مر او را چشم غايت

كه محسوسات از آن عالم چو سايه است

كه اين چون طفل و آن مانند دايه است

ولي تشبيه كلي نيست ممكن

زجستجوي او مي باش ساكن

نظر كن در معاني سوي غايت

لوازم را يكايك كن رعايت


برگرفته از كتاب شناخت شاخص هاي عرفاني اثر: ملا محسن فيض كاشاني
 

eli

New member
آن چه انسان هرگز نخواهد فهمید این است که چگونه در مقابل کسی که ما را آفریده و همه چیز ما از اوست مسوول خواهیم شد و او از ما بازخواستخواهد کرد ؟!؟!؟ .
موريس مترلينگ
 

m.maleki

New member
گفتم خدایا از همه دلگیرم ، گفت : حتی از من ؟
گفتم خدایا دلم را ربودند ، گفت : پیش از من ؟
گفتم خدایا چقدر دوری ، گفت : تو یا من ؟
گفتم خدایا تنهاترینم ، گفت : پس من ؟
گفتم خدایا کمک خواستم ، گفت : از غیر از من ؟
گفتم خدایا نگران آینده ام ، گفت : نه به اندازه من !
گفتم خدایا دوستت دارم ، گفت : بیشتر از من ؟
گفتم خدایا اینقدر نگو من ! گفت : تو یا من ؟؟؟؟!!!!!:riz304:
 

naghmeh_alipoor

New member
:(40):خدايا
خواستم بگويم تنهايم
اما نگاه خندانت ، مرا شرمگين کرد
چه کسي بهتر از تــو ؟!
 

naghmeh_alipoor

New member
خدا دوستدار آشناست ، عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت . . .

(دکتر شریعتی)
 

naghmeh_alipoor

New member
[h=4]ماجرای قهر کردن گنجشک با خدا[/h]

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می*گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می*گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه*هایش را می*شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می*دارد.

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: "لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟" و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
:riz304:​
 

naghmeh_alipoor

New member
آموخته ام وقتي ناراحت ميشوم: خداوند با تمام عظمتش ناراحت ميشود و عاشقانه انتظار ميکشد که به رحمتش اميدوار شوم:sad:
 

naghmeh_alipoor

New member
آرزویی کن...گوشهای خدا پر از آرزوست،دستهایش پراز معجزه آرزویی کن،شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد...:tonguesmiley:
 

naghmeh_alipoor

New member
در خود نگاه میکنم که ببینم خطا کجاست بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم آنجا که خالی از "خداست" "خطاست"
 
بالا